بنا بر گفته‌های رسمی و غیر رسمی ، استاد دکتر بشیریه، استاد علوم سیاسی در دانشگاه تهران توسط ریاست دانشگاه تهران از کار برکنار گشته و بازنشست شده‌اند. دکترحسین بشیریه را کسانی که به نحوی با مسائل و جنبش‌های سیاسی و اجتماعی در ایران سروکار داشته یا در آنها فعالیت داشته‌اند، به‌ خوبی می‌شناسند. وی از محدود استادانی است که می‌توان گفت به لحاظ نظری و تئوریک، بسیار مطرح بوده و حتی در بعد عملی نیز اندیشه‌های ایشان در عرصه سیاسی کشور تاثیر بسزایی داشته است. از این روست که او را پدر جامعه‌شناسی سیاسی و تئوریسین اصلاحات و اصلاح‌طلبی در ایران شناخته‌اند. کتابها و مقالات علمی این استاد برجسته‌ی ایرانی، از میزان اعتبار بالایی در میان محافل علمی داخلی و خارجی و خوانندگان علاقه‌مند به مسائل و جریانات سیاسی برخوردار بوده و جزو متون سیاسی مکتوب کشور به حساب می آیند.

با دکتر بشیریه در کلاس‌های درس ایشان در سال 1365، هنگامی که تازه برای دوره لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران پذیرفته شده بودم، آشنا شدم. این استاد برجسته، در آن دوران تازه تحصیلات خود را در خارج به اتمام رسانده بود و در بازگشت به ایران، عزم جزم داشت که به جوانان فعال کشور در حوزه‌های تحصیلی انسانی و به دانشگاه به لحاظ سطح علمی کمک نماید. در سال‌های یخی دوران سازندگی که در آن همچون سایر دوران‌های کشور، مسئله‌ی آزادی‌های سیاسی و از جمله آزادی عقیده و بیان در محاق بود؛ دکتر بشیریه با به کارگیری و ارائه تحلیل‌های علمی از مسائل سیاسی ایران، نشان داد که علیرغم وجود مشکلات، می‌توان با صراحت در لهجه به انتقاد از وضعیت موجود در کشور پرداخت. کلاس‌های درس ایشان در زمینه‌ی مبانی سیاست، نوسازی و دگرگونی سیاسی، جامعه‌شناسی سیاسی، نظام‌های اقتصادی تطبیقی و ... از جمله کلاس‌هایی بودند که همیشه بیشتر از تعداد ثبت‌نام‌کنندگان رسمی، دانشجویان علاقه‌مند را به خود جذب می‌کرد. در عین حال با تلاش فراوان و جدیت در کار نه تنها در مقام استادی، بلکه آن هنگام که در سال‌های بحرانی نزدیک به پایان جنگ مدت کمی به عنوان معاون آموزشی دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران منصوب شد، به راهنمایی و هدایت علمی دانشجویان می‌پرداخت. به همین دلیل بود که فشارهای برخی محافل داخل و خارج دانشگاه مجال این اندک را نیز برای دکتر بشیریه در مقام معاون آموزشی دانشکده برنتافت و بناچار استعفا کرد. از آن زمان به بعد تلاش استاد صرفاً به آموزش و تحقیق محدود شد، تلاشی که برخی از نتایج آن انتشار مجموعه با ارزشی از مقالات و سمینارهای علمی، کتاب و البته تأثیر مستقیم اندیشه‌های سیاسی ایشان بر اندیشه و رفتار طیفی که بعدها به عنوان اصلاح‌طلبان در سیستم حکومتی کشور شناخته شدند، بود. از این نظر شاید بتوان گفت که دکتر بشیریه از جمله استادان علوم سیاسی در کشورند که شخصیت علمی و فکری ایشان محدود به دانشگاه نبوده و اثربخشی آن در خارج از محیط دانشگاه نیز مشهود بوده و هست. مجموعه کتاب‌های دانش سیاسی ایشان را می‌توان به خق راهنمای دقیقی برای ایجاد تحول در اندیشه و منش سیاسی جامعه در حال تغییر ایران به شمار آورد.
از آنجا که یکی از ثمرات نارس انقلاب فرهنگی برای اسلامیزه کردن رشته‌های تحصیلی در دانشگاه‌ها، نفوذ قشری‌نگرانه طیفی از محافظه‌کاران به دانشگاه و مخالفت آنها با روندهای علمی مستقل از محافل قدرت در خارج از دانشگاه بود، بسیار طبیعی به نظر می‌رسید که اینان نتوانند استادانی چون دکتر بشیریه را تحمل نمایند. آغاز این نفوذ با حضور یک روحانی نه چندان شناخته شده از نظر علمی و یا سیاسی بنام عمید زنجانی بود. ایشان که کار تدریس دروس مصوب ستاد انقلاب فرهنگی را برعهده داشتند، همزمان مسئول تهیه منابع درسی مربوطه نیز بودند. دروسی چون مبانی تفکر و اندیشه سیاسی در قرآن، نظام سیاسی و دولت در اسلام، فقه سیاسی و سرفصل‌های مشابه آن که از نظر محتوای درسی کم و بیش مشابه ولی فاقد نظم و انسجام تئوریک بودند، از آن جمله بودند که آقای عمید زنجانی تدریس می‌کردند. اما به طور همزمان و با همکاری انجمن‌های اسلامی آن دوره، به انتقاد و حتی مخالفت با استادان مسلم دانشکده نیز می‌پرداختند.
مخالفت با دکتر بشیریه نیز از آن جمله بود. علیرغم اینکه به نظر می‌رسید اعتبار علمی آقای عمید زنجانی توسط استادان دانشکده مورد تأیید نبود (و البته ما دانشجویان نیز همین گونه می‌اندیشیدیم) اما نه تنها آقای عمید زنجانی موقعیت تثبیت‌شده‌ای در دانشکده یافتند، بلکه با قبول سمت‌های اداری از جمله رئیس گروه حقوق بین‌الملل اسلامی در دانشکده و معاونت و ریاست بعدی دانشکده کم‌کم از نفوذ بیشتری در دانشگاه برخوردار و در نتیجه فشار بیشتری نیز بر استادان مستقلی چون دکتر بشیریه اعمال کردند. در دولت نهم آقای عمید زنجانی و با عنوان دکتر به سمت ریاست دانشگاه تهران منصوب و از آن زمان فشار بر دانشگاه و دانشجویان مضاعف گردید. تظاهرات دانشجویان در مخالفت با انتصاب ایشان به سمت ریاست دانشگاه به دلیل علم به نتایج عملی آن را باید به حساب عدم پذیرش دکتر عمید زنجانی در این عنوان و سمت از سوی داشجویان دانست. موج بازنشسته کردن استادان صاحب نام و با نفوذ دانشگاه تهران اولین اقدامات ریاست جدید دانشگاه تهران بود که به نظر می‌رسد دامن کسانی چون دکتر بشیریه را نیز گرفته است.
این رفتار و سرنوشت تراژیک در مراکز علمی را بایستی به نشانه قهقرای رویکرد علمی کشور در دورانی به شمار آورد که جهان در حال جهش به سمت نوعی همگرایی و همکاری علمی و تقویت مراکز علمی – پژوهشی است. در هر صورت با امید به رهایی دانشگاه از سلطه محافل قدرت بر آن، در ادامه یکی از مقالات تحلیلی استاد بشیریه را برای آشنایی بیشتر با دیدگاه‌های ایشان بخوانید.


زوال هویت سیاسى، غروب ایدئولوژى‌هاى هویت‌ساز
دکتر حسین بشیریه
استدلال اصلى ما در این گفتار آن است که در سال هاى اولیه انقلاب اسلامى، خودآگاهى ایدئولوژیک سیاسى ـ اسلامى به واسطه عوامل گوناگونى از جمله بسیج سیاسى و عملکرد دستگاه هاى ایدئولوژیک دولت، به عنوان خودآگاهى غالب گسترش یافت و خود آگاهى هاى دیگر را تحت الشعاع قرارداد، اما از دهه ۱۳۷۰ به بعد، به واسطه عملکرد عوامل گوناگون خودآگاهى سیاسى ـ ایدئولوژیک دچار ضعف و گسست شد و به جاى آن، از یک سو انواع مختلفى از هویت ها و خودآگاهى هاى ملى، قومى، طبقاتى، جنسى و سنى در حال ظهور و شکل گیرى بوده اند و از سوى دیگر، خودآگاهى سیاسى متنوع تر و پراکنده تر گشته است. زندگى و کردارهاى سیاسى در این دهه، به دلیل همین تحول در خودآگاهى ها و هویت ها، دستخوش دگرگونى چشمگیرى شده است.
در تفصیل صورت مسأله اصلى، باید افزود که دولت جمهورى اسلامى از همان آغاز استقرار خود، به عنوان دولتى ایدئولوژیک یا مکتبى در پى ایجاد تحول در خودآگاهى ها و هویت هاى فردى و جمعى برآمده و به ایجاد و یا تقویت خودآگاهى ایدئولوژیک ـ سیاسى اسلامى پرداخته است.
مفهوم ایده آل انسان متعهد و مکتبى تصویر انسانى است که همه خودآگاهى ها و هویت هاى متنوع خود را به منظور تقویت هویت سیاسى ایدئولوژیک خویش رها ساخته و یا بى ارزش پندارد. دولت جمهورى اسلامى از لحاظ شیوه عمل، با ترویج ایدئولوژى واحد و ایجاد تمرکز در منابع قدرت سیاسى، مراکز اقتدار و قدرت دیگرى را که مى توانست مردم را برحول خودآگاهى ها و هویت هاى دیگر بسیج و سازماندهى کند، منقاد ساخت. درنتیجه احزاب سیاسى، اتحادیه هاى کارگرى، انجمن هاى حرفه اى و دیگر شکل هاى جامعه مدنى تضعیف شدند و حوزه عمومى نیز صرفاً عرصه ظهور و گسترش خودآگاهى سیاسى ـ ایدئولوژیک شد و شرایط امکان براى ظهور دیگر خودآگاهى ها، دست کم در عرصه عمومى، تضعیف گشت. به طور کلى کارگزاران ایدئولوژى انقلاب اسلامى با کاربرد روش هاى گوناگون در عرصه هاى مختلف، در پى تحریم خودآگاهى هاى دیگر و یا دست کم، جلوگیرى از تشکیل کردارهاى سیاسى و اجتماعى براساس آن خودآگاهى ها در عرصه عمومى جامعه برآمدند. خودآگاهى سیاسى ـ ایدئولوژیک با توجه به ارتباط نزدیکى که با ساختار قدرت سیاسى پیدا کرد، طبعاً امکان عمل در چارچوب خودآگاهى هاى دیگر را محدود مى کرد و یا در صورت توفیق بیشتر، امکان ظهور آنها را ممتنع ساخت.

مفهوم خودآگاهى و هویت
میان خودآگاهى و هویت، تفاوت هاى ظریفى وجود دارد و به طور کلى، خودآگاهى مقوله اى ذهنى یا تصور شده است که ممکن است با واقعیت عینى فاصله داشته باشد و یا نسبتى با آن نداشته باشد. اما هویت معمولاً به وسیله معیارهاى عینى مثل قومیت، جنس، سن، طبقه، شغل و غیره تعریف مى‌شود. البته در بسیارى موارد خودآگاهى ها بر تکیه گاه هاى هویت عینى استوارند اما در موارد دیگر مثل خودآگاهى هاى ایدئولوژیک ـ سیاسى ممکن است چنین ارتباطى در کار نباشد. به طور کلى، خودآگاهى به مجموعه ارزش ها، نمادها و جهان بینى هایى اشاره دارد که مردم آگاهانه براى معنا بخشیدن به زندگى خود بدان ها متوسل مى شوند و یا آنها را تولید مى کنند. از این رو خودآگاهى مقوله اى طبیعى یا ذاتى نیست؛ بلکه ماهیت فرهنگى و تاریخى دارد. خودآگاهى ها در طى زندگى به دست مى آیند و احتمالاً تحول مى یابند. خانواده، مدرسه، رسانه هاى جمعى، دستگاه هاى دولتى، ساختارهاى گفتمانى یا ایدئولوژیک، فرآیند بسیج سیاسى و سایر عوامل در تشکیل یا تغییر خودآگاهى ها تأثیر مى گذارند. همچنین، درنتیجه عملکرد عوامل گوناگون ممکن است خودآگاهى هاى متعدد و متنوعى در فرد پدید آید. مهمترین خودآگاهى ها و هویت هاى فردى و جمعى را مى توان به خودآگاهى هاى محلى ـ ملى، قومى ـ نژادى، فرهنگى ـ زبانى، مذهبى ـ فرقه اى، جنسى، طبقاتى، سیاسى ـ حزبى و سنى ـ نسلى تقسیم کرد. بررسى و توضیح شیوه زوال خودآگاهى ها و هویت سیاسى ـ ایدئولوژیک و به ویژه شکل گیرى خودآگاهى هاى مختلف بر حول محورهاى نامبرده در طى سال هاى اخیر، از حوصله مقاله حاضر خارج است. در این نوشته صرفاً زوال خودآگاهى و هویت سیاسى ـ ایدئولوژیک را از طریق نشان دادن شیوه پیدایش تنوع و پراکندگى در خودآگاهى هاى سیاسى توضیح خواهیم داد.
تحولات سیاسى در ایران پس از انقلاب اسلامى، فراز و نشیب هاى قابل ملاحظه اى داشته و از هویت سیاسى غالب برخوردار بوده است. از یک سو گذار از پوپولیسم سیاسى دهه ۱۳۶۰ به گفتمان بازسازى و سازندگى در دوران ۷۶ـ۱۳۶۸ و نهایتاً به گفتمان دموکراسى و جامعه مدنى در نیمه دوم دهه ۱۳۷۰ و از سوى دیگر، فرآیندها و فشارهاى فزاینده جهانى شدن، زمینه تحولاتى را در هویت سیاسى به ویژه در نزد نخبگان و طبقه فعال سیاسى ایجاد کرده است.
عوامل مختلفى در تشکیل و تداوم ثبات سیاسى مؤثرند. از جمله باید از تداوم نهادها، استقرار هنجارهاى فرهنگ سیاسى و به ویژه پیدایش جامعه اى سیاسى که در آن اتباع و نخبگان بتوانند هویت هاى سیاسى پایدار و روشنى براى خود قائل شوند، نام برد. اما تحولات داخلى و فرآیندهاى جهانى شدن از تشکیل و تداوم چنین هویت هاى پایدارى ممانعت کرده اند. ظهور جامعه سیاسى مستمر و پایدارى که مبتنى بر هویت هاى سیاسى روشن باشد، نیازمند تکوین سه شاخص اصلى است: نخست، پیدایش نمادهاى جمعى هویت سیاسى؛ دوم، عملکرد آن نمادها به عنوان الگوى شناسایى متقابل و تمییز و جداسازى گروه ها؛ سوم، پیوستگى آن نمادها با هویت ملى به مفهوم گسترده تر به نحوى که عناصر اصلى آن در نزد همه گروه ها یافت مى‌شود.
اما به نظر مى رسد که مجموعه تحولات داخلى و بین المللى، از تشکیل هویت و خود آگاهى هاى سیاسى پایدار در ایران جلوگیرى کرده و هویت ملى مشترک را به عنوان زمینه آن خودآگاهى ها تضعیف نموده است. ماهیت اسلامى دولت و انقلاب از یک سو و فرآیندهاى جهانى شدن از سوى دیگر، تأثیر کم و بیش یکسانى در تضعیف آن چه که به عنوان هویت ملى ایرانى شکل گرفته بود، داشته است. همچنین به نظر مى رسد قانون اساسى که اصولاً باید در تشکیل خود آگاهى و هویت هاى پایدار سیاسى نقش اساسى داشته باشد، به زعم برخى، خودمانع از تشکل این هویت شده باشد. به عبارت دیگر، هنجارهاى مشترک سیاسى در بین گروه ها متزلزل بوده، عمر کوتاهى داشته و یا سخت دستخوش تعبیر و تفسیرهاى مختلف و متعارض شده اند. مفاهیمى چون غرب ستیزى، بازگشت به اسلام، عدالت و غیره که به عنوان هنجارهاى سیاسى مرکزى پس از انقلاب ظاهر شدند، حتى در درون گروه هاى حاکمه موضوع اختلاف و نزاع قرار گرفته اند. فقدان و یا ضعف و زوال این هنجارهاى مشترک و در نتیجه، ضعف پیوند هویت ها و خودفهمى هاى سیاسى، موجب گسترش بیگانگى سیاسى و تکوین مقوله خودى و غیر خودى در مراحل مختلف شده است؛ به نحوى که گروه ها متقابلاً تعلق یکدیگر به ایران و یا جمهورى اسلامى را نفى مى کنند. به طور خلاصه، الگوهاى بازشناسى متقابل در ایران پس از انقلاب بسیار ضعیف شده و یکى از مظاهر این ضعف، در حوزه اصلى هویت ملى آشکار شده است. از آنجا که این الگوهاى بازشناسى متقابل مبناى جامعه سیاسى را تشکیل مى دهند، در نتیجه جامعه سیاسى نیز تضعیف شده است. جامعه سیاسى در این مفهوم، شبکه و مجموعه اى از روابط متقابل میان هویت هاى سیاسى جا افتاده و تثبیت شده اى است که در بستر هویت ملى گسترده ترى استقرار یافته باشند و هر چند که مخالف یکدیگر باشند، اما احساس غیریت متقابل نکنند. استقرار و تداوم این جامعه سیاسى مبتنى بر خودفهمى هاى واجد زمینه مشترک، لازمه تداوم سیاسى و حکومت در حد عادى و متعادل آن است. به طورکلى، تعادل سیاسى در ایران مقطعى و گذرا بوده و ضعف هنجارهاى مشترک در بروز بى ثباتى، نقش تعیین کننده اى داشته است.
به طور کلى هویت ها و خودفهمى هاى گوناگونى، عرصه سیاست در ایران را اشغال کرده اند و ضعف ارتباط بین آنها، نمود دیگرى از ضعف هویت ملى در ایران به عنوان یک واحد سیاسى است. طبق استدلال ما، بى هنجارى سیاسى و تحولات داخلى به همراه فرآیندهاى جهانى شدن، در گسترش این ضعف مؤثر بوده اند.
هدف اصلى ما در اینجا، ترسیم خطوط کلى شیوه تشکیل و زوال خودفهمى ها و هویت هاى سیاسى در پرتو تحولات داخلى و جهانى است. به عبارت دیگر، تحلیل زبان سیاسى و خودفهمى هاى سیاسى در درون الگویى تاریخى مد نظر ما است. از این دیدگاه مى کوشیم تا فرآیند تشکیل و زوال هویت سیاسى در ایران پس از انقلاب را به چند مرحله اصلى تقسیم کنیم. هر یک از این مراحل، نتیجه فشارها و بحران هایى است که دامنگیر مرحله قبل شده است و راهى براى حل آن فشارها و بحرانها نیز به شمار مى رود.

مراحل اساسى در خود فهمى و هویت بخشى سیاسى
به طور کلى، مى توان این مراحل را از نظر گفتمانى به سه دوره اصلى تقسیم کرد:
نخست، ایدئولوژى پوپولیستى دهه شصت و دوران جنگ به عنوان ایدئولوژى غیر ستیز.
دوم، ایدئولوژى معطوف به سازندگى از اواخر دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد که همراه با برخى بازاندیشى ها در ایدئولوژى پوپولیستى اولیه بود.
سوم، ایدئولوژى معطوف به مردم سالارى نیمه دوم هفتاد که در آن غیر ستیزى تا حدى جدى جاى خود را به غیر پذیرى داده است. در این تحلیل، ویژگى هاى اصلى گفتمان سیاسى هویت بخش، از هر یک از مراحل سه گانه تاریخى مورد نظر انتزاع مى شوند. تحول در خود فهمى ها و هویت هاى سیاسى نیز خود مبین تحول در برداشتن از هویت ملى است. چنین بحثى از زبان سیاسى و خود فهمى ها و هویت بخشى ها ضرورتاً با شرایط و تحولات عینى ارتباط مى یابد. بویژه، دو مرحله در اصلاحات اقتصادى و سیاسى ( نخست، دوران ۷۶ ـ ۱۳۶۸ و دوم، دوران ۸۰ ـ ۱۳۷۶)، انتقال بخشى از قدرت سیاسى به گروه ها و جناح هاى اصلاح طلب یا میانه رو و تحول نسبى در روابط خارجى، در شکل دادن به صورت بندى اجتماعى و سیاسى کشور مؤثر بوده اند. طبعاً در اینجا مجال کافى براى تحلیل چنین شرایط و عوامل عینى وجود ندارد، لیکن فایده روش تحلیل در بحث از هویت ها و خودفهمى هاى سیاسى، بررسى و تعبیر گفتمان هایى است که در هر مرحله این شرایط و عوامل عینى را به سطح جامعه سیاسى منتقل مى کنند. ضرورى است که در آینده نزدیک، تحلیل شیوه تشکیل و تضعیف هویت ها و خودفهمى هاى سیاسى در دوران پس از انقلاب، پرتویى بر چگونگى شکل گیرى هویت ها و خودفهمى ها بیفکند. تأکید بر این نکته نیز ضرورى است که آن چه به عنوان فرآیندهاى عینى جهان شدن و تأثیر آنها بر هویت هاى سیاسى و ملى در ایران عنوان مى‌شود، از طریق همان هویت بخشى ها و خودفهمى ها به سطح جامعه سیاسى انتقال مى یابد. به عبارت دیگر، ما در اینجا تنها با لایه خود آگاه فرآیند جهانى شدن به وجهى که در سطح هویت بخشى ها و خودفهمى ها انعکاس یابد، سروکار خواهیم داشت.

۱. ایدئولوژى انقلاب اسلامى و خود فهمى ها یا هویت اسلامى:
ایدئولوژى انقلاب اسلامى بویژه پس از انتقال کامل قدرت به گروه هاى اسلام خواه و حذف گروه هاى لیبرال و چپ گرا از عرصه قدرت، مجموعه اى از هویت ها و خودفهمى ها را عرضه کرد. در نتیجه، مفاهیمى چون امت اسلامى، ملت مسلمان، جمهورى اسلامى، وحدت امت و جهان اسلام در مقابل غرب و غیر اسلام بر کل ارتباطات سیاسى و عمومى غلبه یافت و عرصه براى ظهور و گسترش خود فهمى ها و هویت هاى دیگر تنگ شد. هویت سازى اسلامى بویژه در ایدئولوژى رسمى حزب جمهورى اسلامى تبلور روشنى یافت. زمانى که فرمالیسم مذهبى در عرصه عمومى و سیاسى و در سطح ادارات دولتى، مدارس و دیگر مراکز عمومى گسترش یافت، کوشش براى هویت سازى اسلامى و گسترش خودفهمى مذهبى جزیى از سیاست عمومى و اجتماعى حکومت اسلامى شد. در نتیجه، ناسیونالیسم ایرانى به مفهومى که در دوران پهلوى تکوین یافته بود، تحقیر شد و فرهنگ ایرانى به شکلى که در ادبیات فارسى بویژه در آثار فردوسى و حافظ و خیام عرضه مى شد، مورد بى مهرى قرارگرفت. تأکید بر هویت و خودفهمى اسلامى ازیکسو باعث تضعیف بخشى از گذشته تاریخى و برخى از علقه هاى هویتى و فرهنگى شد و ازسوى دیگر، ارتباط با عرصه عمومى جهانى رو به ضعف گرایید. بسیارى از مفاهیم، واژگان و اندیشه هایى که احیا مى شد، با تجربه عمومى جارى در جهان و کشور چندان ربطى نداشت. در حقیقت، این مفاهیم و اندیشه ها متعلق به طبقه سنتى روحانیت بود که اینک در پرتو قدرت و استیلاى خود، آن را به سطح عمومى جامعه و فرهنگ نشر مى داد. ایدئولوژى اسلامى به عنوان ساختار معنایى تنها مى توانست توانایى خود در تولید معنا را با قطع پیوند عملى با ساختارهاى معنایى دیگر چون لیبرالیسم، دموکراسى، تجدد و غرب گرایى عملى سازد. به این ترتیب، سخنگویان ایدئولوژى انقلاب اسلامى مجبور شدند براى حفظ معنادار بودن پیام هاى خود، به درون ابعاد اسطوره هاى زبان مذهبى پناه ببرند. در نتیجه، روح سحرآساى مذهب، گفتمان ایدئولوژى رایج را فراگرفت. دوران بسیج سیاسى دهه شصت که همزمان با دوران بسیج جنگى بود، شاهد اوج گسترش گفتمان اسلامگرایى ایدئولوژیک گشت. اما در عمل کوشش براى کاربرد این ایدئولوژى در مصاف با مسائل و مشکلات عمومى، منجر به گسترش نوعى خلأ ارتباطى شد. ایدئولوژى انقلاب اسلامى نه تنها همه گروههاى غیرخودى (ناسیونالیست، لیبرال و دموکرات) را از دایره عرصه ارتباطى خویش حذف کرده و بیگانه مى ساخت، بلکه توانایى پوشش دادن به هویت هاى قومى، مذهبى و محلى متعدد در کشور را نیز دارا نبود.

۲. جهانى شدن، دوران سازندگى و تعدیل در خود فهمى ایدئولوژیک:
فرآیند جهانى شدن پس از فروپاشى نظامهاى بلوک شرق و اتحاد شوروى، شتاب بیشترى پیدا کرد. در ایران نیز کوشش هایى براى تطبیق با برخى از فرآیندهاى جهانى شدن آغاز شد. یکى از مهمترین ابعاد این موضوع، حوزه سیاست اقتصادى بوده است. چنان که مى دانیم با جهانى شدن فزاینده فرآیندهاى اقتصادى ، دیگر دولت هاى ملى قادر نیستند تا به شیوه گذشته از عهده حل مسائل داخلى خود از طریق کنترل اقتصادى برآیند و یا همه فرآیندهاى اقتصادى داخلى را برحسب تصمیم گیرى هاى سیاسى تنظیم کنند. در ایران، توجه به فرآیند جهانى شدن و باز تعریف خودفهمى ها به نحوى واقع بینانه تر از خودفهمى هاى ایدئولوژیک دوره اول انقلاب، از سال ۱۳۶۸ به بعد افزایش چشم گیرى یافت. یکى از انگیزه هاى اصلى این چرخش در سیاست ها، ضرورت بازسازى کشور پس از جنگ و ترمیم وجهه و روابط خارجى ایران بود. در حقیقت، گروه کارگزاران سازندگى که حول آقاى رفسنجانى گردآمده بودند، در طرح نگرش جدید نقش عمده اى داشتندواز همین رو بین آنها و طبقه روحانى حاکم، بویژه جامعه روحانیت مبارزکه نماینده خودفهمى ایدئولوژیک اولیه بوده است، اختلافاتى پدیدآمد. لازمه تحقق چرخش جدید و توجه به فرآیندهاى جهانى شدن، تغییر در سیاست خارجى و تجدیدنظر در سیاست هاى اقتصادى واجتماعى دولت بود. استدلال دولت در مقابل مجلس این بود که شرط لازم براى توسعه اقتصادى کشور، بویژه در شرایط بعد از جنگ دوم خلیج فارس، تجدیدنظر در سیاست خارجى مى باشد. در توجیه بحث تنش زدایى در روابط خارجى ایران نیز استدلال مى شد که باید چهره قابل قبول و موجه از ایران در نزد افکار عمومى جهان ترسیم شود. همه این عناصر به ضرورت بازاندیشى در هویت و خودفهمى ایدئولوژیک گذشته اشاره داشت.
یکى دیگر از مسائل پیش روى دولت آن بود که چگونه مى توان به بهترین شیوه، از مقتضیات جدید نظام بین المللى پس از پایان جنگ سرد و فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى و گسترش فرآیندهاى جهانى شدن بهره بردارى کرد. با توجه به اینکه ایران در طى سالهاى قبل با مشکلات اقتصادى مختلفى مواجه بود، بحث تشویق سرمایه گذارى خارجى در جهت ترویج و پیشبرد تحولات تکنولوژى در کشور نیزضرورت مى یافت. به همین دلیل بین دو جناح درگیر برسر ماهیت برنامه اول اقتصادى و جهتگیریهاى آن اختلاف نظر پدید آمد و مجلس شوراى اسلامى تصویب آن برنامه را بمدت یکسال به تعویق انداخت. این در حالى بود که سازمان برنامه و بودجه از اصول آن برنامه در ارتباط با فرآیندهاى جهانى شدن دفاع مى کرد. اختلاف نظر دیگر بین طرفین برسر تعهدگرایى و تخصص گرایى نیز نشان از دو تغبیر راست سنتى و راست مدرن از خودفهمى و هویت سیاسى داشت. برطبق استدلال جناح راست، تخصص گرایى موجب غرب گرایى، علم گرایى، گرایش هاى ضدارزشى و تهاجم فرهنگى و در نهایت، زوال هویت و خود فهمى اسلامى مى شد. در مقابل، کارگزاران سازندگى استدلال مى کردند که به منظور تأمین توسعه و پیشرفت اقتصادى، باید از انحصارگرایى و طرد نیروهاى مختلف وفادار به اصول انقلاب پرهیز کرد و مشارکت سیاسى را گسترش داد. مواضع اصلى کارگزاران سازندگى و دولت آقاى رفسنجانى ، تأکید بر ضرورت توسعه تکنولوژیک، استقرارض و استمداد از سرمایه هاى جهانى، تشویق سرمایه گذارى هاى بنیادى، ایجاد و گسترش ارتباط با نظام اقتصادى جهانى، گسترش صادرات و واردات، ایجاد مناطق آزاد تجارى، کاهش مقررات گمرکى، جلب سرمایه گذارى خارجى، تأمین آزادى هاى سیاسى در چارچوب قانون اساسى براى تشویق مشارکت همگانى، آزادى مطبوعات و میزانى از تساهل سیاسى بود. طبعاً چنین مواضعى در هویت و خودفهمى ایدئولوژیک اولیه، تجدیدنظرهاى اساسى را ایجاد مى کرد.

۳. گفتمان دموکراتیک، خودفهمى ها و هویت هاى متکثر:
بطور کلى، به نظرمى رسید که ایدئولوژى انقلاب اسلامى با تأکید برخود فهمى و هویت جدید، حتى در نسخه تعدیل شده آن در دوران سازندگى، جهانى را ترسیم مى کرد که در عمل وجود نداشت. شکاف و بیگانگى میان خودفهمى و هویت ترسیم شده در ایدئولوژى رایج و خودفهمى ها و هویت هایى که بعضاً تحت تأثیر فرآیندهاى جهانى در حال گسترش بود، بتدریج ابعاد بحرانى به خود مى گرفت. قبل از انتخابات ریاست جمهورى خرداد ۱۳۷۶، آقاى خاتمى به عنوان سخنگوى بخشى از روشنفکران دینى و دانشگاهى و بیانگر برخى از خودفهمى ها و هویت هاى متکثر مذکور، کوشید تا اصلاحاتى در گفتمان ایدئولوژیک مسلط ایجاد کند تا ساختارهاى ارتباطى رسمى را که تا آن زمان به روى دیگر گفتمان ها و خودفهمى ها بسته بود، بگشاید. برآیند این کوشش ها عرضه خودفهمى و هویت نیم بند جدیدى بود که عناصرى از دوران سازندگى را در برداشت و همچنین، خودفهمى ها و هویت هاى متکثر در جامعه و متأثر از فرایندهاى جدید جهانى شدن را دربرمى گرفت. آقاى خاتمى با ارائه مفهوم جامعه مدنى در تبلیغات انتخاباتى خود و پس از خرداد ۱۳۷۶، فرایندى براى گسترش حوزه گفتمان عمومى به راه انداخت و به نحو محسوسى، گفتمان ایدئولوژیک و جزم گرایى رایج در حوزه هویت و خودفهمى عمومى را تعدیل کرد. مفهوم جامعه مدنى ابزارى براى شناسایى هویت ها و خودفهمى هاى متکثر و مختلف موجود در جامعه بود. از سوى دیگر، مفهوم گفت وگوى تمدن ها نیز براى بازشناسى اهمیت و ایجاد هویتى تازه در سطح جهانى مطرح شد. هویت ایدئولوژیک رسمى، هم در داخل دچار محدودیتهاى اساسى شده بود و هم در خارج از کشور بازتابى ناخوشایند پیدا کرده بود.
درنتیجه طرح مفاهیم و گفتمان جدید راهى براى نوعى گفت وگوى سیاسى در سطح رسانه ها و مطبوعات گشود و به سرعت یک جنبش اپوزیسیون دموکراتیک شامل بخشى مرکب از روشنفکران و دانشجویان و طبقه متوسط جدید در پرتو آن شکل گرفت. گفتمان این جنبش که در روزنامه هاى مستقل منعکس مى شد، براى ایدئولوژى و خودفهمى رایج در ایدئولوژى مسلط، مخرب و اخلال آمیز به نظر مى رسید. هرچند که در عمل واکنش هاى خشونت بارى درمقابل گسترش این گفتمان صورت گرفت، اما با توسعه زبان و مفاهیم جدید، عرصه بر ایدئولوژى رسمى بسیار تنگ تر شد. خودفهمى و هویت تازه اى که در پرتو گفتمان جدید شکل گرفت، داراى عناصر متفاوتى است. شاید بتوان گفت که عناصر اصلى آن، عنصرى منفى یعنى ضدیت با هویت سازى ایدئولوژیک و فراگیر بوده است. از سوى دیگر، عناصر هویت، فرهنگ و ناسیونالیسم ایرانى و نیز ضرورت ایجاد هماهنگى با فرهنگ ها و تمدنهاى زنده جهان در تکوین آن نقش اساسى داشته اند. طبعاً طیف گسترده اى از هویت ها و خودفهمى هاى ملى، ملى ـ مذهبى و جهانى در اینجا یافت مى شوند. به هرحال، زبان و گفتمان اپوزیسیون دموکراتیک در مقابل ایدئولوژى اسلامى، بر تکثر و پراکندگى هویت ها در متن نوعى هویت جامع ایرانى و اسلامى تأکید داشته است. طرح اندیشه جامعه مدنى، درواقع معطوف به شناسایى همین تکثر در خودفهمى ها و هویت ها بوده است؛ بدین سان که خودفهمى ایدئولوژیک و بسته و محدود گفتمان رسمى به نحو فزاینده اى با واقعیت فاصله گرفته بود و جاى خود را به خودفهمى هاى وسیع تر و متکثر مى داد. با این حال دست کم در برداشت رسمى از خودفهمى وهویت تداوم یافته و هریک با مجموعه اى از نیروها در عرصه قدرت سیاسى مرتبط شده است.

نتیجه گیرى
به نظر مى رسد که در مرحله اخیر، شاهد نوعى ایدئولوژى زدایى از خودفهمى و هویت هستیم. اساساً هویت و خودفهمى ها امرى سیال، چندپاره، ناتمام و متغیر است. هویت ها و خودفهمى ها درمقابل غیریت ها یا دیگران شکل مى گیرند. ایران در طول تاریخ در مقابل مقدونیان، اعراب، مغول ها، عثمانى ها، انگلیسى ها، روسها و آمریکاییها و یک بار نیز درمقابل کل تجدد جهانى شده غرب هویت یافت و خودفهمى پیدا کرد و هربار نیز این هویت شکل و معناى خاص خود را داشته است. بنابراین، هویت ما بستگى به غیرى دارد که درمقابل آن هویت خویش را مى فهمیم و بازمى شناسیم. در آغاز انقلاب، ایران درمقابل غرب، هویت و خودفهمى اسلامى به مفهومى ایدئولوژیک پیدا کرد. پس از آن، خودفهمى ها و هویت هاى سیاسى متکثر درمقابل هویت اسلامى ـ ایدئولوژیک انقلاب هویت یافتند. لاجرم نقش غیر در این هویت یابى ها به شیوه اى پیچیده انعکاس مى یابد. در حال حاضر نیز در جهان سوم هویت یابى متأثر از واکنش به فرایندهاى جهانى شدن است. انواع ملى گرایى ها، بنیادگرایى ها و جنبش هاى احیاگر درمقابل این فرایندها شکل گرفته اند. در شرایط خاص ایران، اکنون چنین به نظر مى رسد که خودى که در قالب خودفهمى و هویت ایدئولوژیک شکل گرفته بود با توجه به دلایلى که اشاره شد، غیریتى یافته است که در مقابل آن خودفهمى و هویت تازه اى شکل مى گیرد. از آنجا که غیر آن خود در تجدد غربى تشکیل مى شد، فرایندهاى جهانى شدن اینک با گسترش همان تجدد در مقیاسى عظیم، در شکل گیرى خودفهمى تازه نقش تعیین کننده یافته اند.
به نظر مى رسد که تحولات سیاسى و گفتمانى نیمه دوم دهه ۱۳۷۰، دست کم برخى از شرایط لازم براى تشکیل خودفهمى و هویت سیاسى در مفهوم سیاست نرمال را به ارمغان آورده باشد. در این گفتمان بر اهمیت تکثرگرایى، قانونگرایى و حقوق مدنى تأکید مى‌شود. اگر وحدت گرایى ایدئولوژیکى که در آغاز انقلاب سبب خودفهمى و هویت اسلامى شده بود، نیازمند تأسیس یک هویت فراگیر در قالب اسلام بود، اینک نیز کثرت گرایى لازم براى پذیرش خودفهمى ها و هویت هاى گوناگون، نیازمند بستر مشترک و متنوع ترى مى باشد در این معنا، چارچوب هاى سیاسى، پیشینه تاریخى و فرهنگى، فرهنگ و زبان فارسى همراه با تعلقات حساس و گاه شکننده اقلیت ها و گروههاى قومى و زبانى و مذهبى دست به دست یکدیگر مى دهند و حداقلى از هویت ملى ایجاد مى کنند.
تکثر و پراکندگى در خودفهمى ها و هویت ها تنها از نقطه نظر ایدئولوژى هاى وحدت گرا به معنى بحران در هویت تلقى مى شوند. تمام ایدئولوژى هایى که به شیوه اى غیردموکراتیک در پى ایجاد شالوده هویت واحدى بر حول ارزشها، آرمانها، ملیت ها، نژادها و غیره بوده اند، موجد دوگانگى و تفکیک خودى و بیگانه شده اند. درمقابل، از نقطه نظر دموکراتیک، تکثر و پراکندگى در هویت ها به معنى بحران هویت نیست؛ بلکه بحران ایدئولوژى هویت ساز است. چنان که اشاره شد، در غیاب ایدئولوژى هاى هویت ساز و فراگیر، هویت ها و خودفهمى ها همواره سیال، متحول و ناتمام اند و در مقابل اغیار مختلف شکل مى گیرند و تحول مى یابند.و سرانجام آنکه، هویت ملى ایران شالوده مرکزى و واحدى ندارد؛ بلکه همچون موزائیکى است که عوامل مختلف از تاریخ و فرهنگ ایرانى، مذهب اسلام و تشیع، فرهنگ و تمدن مدرن و فرایندهاى جهانى شدن در شکل گیرى آن مؤثر بوده اند.